رمان عشق و احساس من فصل 5
به لباسم نگاه کردم..یه لباس سبزه براق که همخونی جالبی با رنگ چشمام داشت.. تقریبا پوشیده ترین لباس رو انتخاب کرده بودم..یقه بسته بود ولی قسمت بازو ها وشونه تور بود..روی سینه پر از سنگ های نقره ای و سبز و زنجیر ها و ریشه های براق بود..قسمت شکم هم تور کار شده بود و این قسمت هم زنجیر و ریشه داشت..روی کمر وباسن هم درست مثل جلوی سینه به همون شکل کار شده بود..3 ردیف ریشه ..همراه زنجیرهای براق.. دامنش بلند بود وجوری طراحی شده بود که وقتی می چرخیدم مثل چتر دورم باز می شد..یه شال حریر سبز..درست همرنگ لباس هم داشت..نقابش رو روی صورتم مرتب کردم.. موهام رو ندیمه فر درشت داده بود..یه طرف جمع کرده بود با گیره بسته بود.. توی اینه به خودم نگاه کردم..نگاهم روی لباس و درخشندگیش می چرخید..روی پلاک (الله)ثابت موند.. دستمو اوردم بالا..بغض کرده بودم..خواستم زنجیر رو از دورگردنم باز کنم ولی یه حسی این اجازه رو بهم نداد..شرمم می شد با وجود زنجیر اریا که توی گردنمه..خودم رو جلوی اون مرتیکه به نمایش بذارم.. از..اریا..مامان..خدا..خجالت می کشیدم..ولی باز هم نتونستم بازش کنم..فقط نگاهم رو از روش برداشتم.. این یادگار اریاست..تا اخر عمرم باید به گردنم باشه..از خودم جداش نمی کنم..هرگز.. قطره اشکی که می اومد تا از گوشه ی چشمم به روی گونه م بچکه رو با نوک انگشتم گرفتم.. نباید گریه کنم..نباید ضعف نشون بدم..باید محکم باشم.. چشمامو بستم..زیر لب زمزمه کردم :مامان..منو ببخش..اریا منو ببخش..هر دوی شما رو از دست دادم..تنهام..چاره ای ندارم..می ترسم..می ترسم دست اون عربای پست بیافتم..می ترسم اونا هم همون کاری رو با من بکنند که با الیا کردند.. چشمامو اروم باز کردم..زمزمه وار گفتم :برام دعا کنید.. نگاه اخر رو توی اینه به خودم انداختم..باید می رفتم..باید ادامه می دادم..باید خلاف جریان رودخونه حرکت می کردم..حتما امیدی هست.. از اتاق رفتم بیرون..ندیمه توی راهرو منتظرم بود..افتاد جلو من هم پشت سرش رفتم.. اتاق شاهد درست اون طرف سالن بود..ندیمه جلوی در ایستاد..تقه ای به در زد.. بعد از چند لحظه صداش رو شنیدیم.. شاهد :بیا تو.. ندیمه همون بیرون موند..در رو باز کردم ورفتم تو..در رو بستم.. نگاهی به اتاق انداختم..خیلی خیلی بزرگ بود..دور تا دور اتاق صندلی های استیل چیده شده بود..یه میز بزرگ وسط بود..یه میز شیشه ای مستطیلی شکل هم کنار دیوار بود که روش پر بود از شیشه های رنگی مشروب.. به اتاق خواب شبیه نبود..سمت چپم یه دستگاه بزرگ پخش قرار داشت..انتهای اتاق یه در بود که باز شد.. سیخ سرجام وایسادم..احساس می کردم قلبم توی دهانمه..ضربانش انقدر بلند بود که امکان می دادم هر ان از سینه م بزنه بیرون..دستام یخ کرده بود.. نباید استرس داشته باشم..مسلط باش بهار..اروم باش.. ولی چجوری؟!..استرس داشتم..چندبار پشت سر هم نفس عمیق کشیدم..به خودم اومدم.. شاهد تو درگاه اتاق ایستاده بود..نگاهش رواز پاهام تا توی چشمام کشید..به طرفم اومد..ولی وسط راه ایستاد..یه بلوز مردونه به رنگ لیمویی همراه با کراوات سفید وشلوار سفید به تن داشت..ترکیب جالبی شده بود..جذاب تر نشونش می داد.. نگاهم جدی وبی تفاوت بود..میخواستم این نگاه سرپوشی باشه بر روی تشویش درونم..نباید می فهمید که استرس دارم.. به طرف میزی که روش شیشه های مشروب قرار داشت رفت..یه لیوان برداشت..در بطری رو باز کرد..کمی از محتویات شیشه رو ریخت تو لیوان..رنگش قهوه ای روشن بود..همه رو یه ضرب داد بالا.. خدایا نکنه می خواد مست کنه؟!..خاطره ی خوبی ازاین مست کردن ها نداشتم..یه بار کیارش توی شمال نزدیک بود تو عالم مستی کار دستم بده یه بار هم توی اون مهمونی کوفتی..اون مرد عوضی.. ولی اگر اریا کمکم نکرده بود ..الان..وضعم بدتر بود.. دوباره به یادش افتادم..تصویر صورت جدی ولی مهربونش جلوی چشمام بود..صداش..سربه سر گذاشتناش اون شب خونه ی کدخدا..خدایا..بوسه هاش..اغوش گرمش.. دوباره بغض نشست توی گلوم.. یه ان به خودم گفتم :بهار تو اینجا چکار می کنی؟!..بین این همه ادم خوک صفت!..تو که عاشق بودی!..اریا که بهت قول داد بر میگرده!..پس اینجا چکار می کنی؟!.. ولی هیچ کدوم از این ها دست من نبود..نمی تونستم جلوشو بگیرم.. باهاش هم قدم میشم..تا جایی که به اون چیزی که می خوام برسم.. فعلا نمی تونم کاری بکنم.. بغضم رو قورت دادم..صدای شاهد رو شنیدم..نگاهمو کشیدم روی صورتش..لیوان مشروب رو تو دستاش تکون می داد.. --بیا جلو.. برو بهار..بازی شروع شد.. اروم با قدمهای شمرده رفتم جلو..به طرفم اومد..یه چرخ دورم زد.. --خوبه..باید ببینم الیا تونسته اماده ت کنه یا نه؟.. توی چشمام زل زد وگفت :امیدوارم بدونی که اگر رضایتمو جلب نکنی چی میشه.. فقط سرمو تکون دادم..صاف و صامت سرجام ایستاده بودم.. باید همه ی مهارتم رو به کار می گرفتم..اگر توی این عمارت می موندم می تونستم خودمو نجات بدم ولی خارج از اینجا و پیش اون عربای عوضی این امکان وجود نداشت.. براش می رقصم..ولی نمیذارم خوردم کنه.. بذار این دور گردون بچرخه.. بالاخره نوبت من هم میرسه.. دستشو برد سمت پخش و روشنش کرد.. --شروع کن.. صدای بلند موسیقی عربی توی اتاق پیچید.. اولش ریتمش اروم بود.. لا تسالني حبيبي عزيزم از من نپرس مين مثلي بيحبك که چه کسي مانند من دوستت دارد دستامو بردم بالا..شال حریر توی دستام بود..با ژست خاصی گرفتم رو صورتم.. فقط چشمام بیرون بود..کف دستامو به هم چسبوندم..با اهنگ به بدنم موج دادم.. ریتم اروم بود..من هم اروم ریتم رو رعایت می کردم.. عندك تلاقي الجواب جواب را در خودت پيدا خواهي کرد لو تسال قلبك جواب اين سوال در قلب توست یه طرف شال و اروم اوردم پایین..از پشت نقاب نگاهش کردم.. چشم ازم بر نمی داشت..محو من شده بود.. مين مثلي قلي مين به من بگو چه کسي درعشق مثل من است يا غالي اي باارزشترين انسان كان حبك من سنين عشق تو سالهاست في بالي که در ذهنم وجود دارد تیک رو با کمرم رعایت کردم..به راست..به چپ.. شال رو کامل اوردم پایین.. نار شوقي و الحنين آتش دلتتگي و اشتياقم يا غالي اي گرانبهاترين انسان سینه م..بعد کمرم..دستامو بردم تو موهام.. ويل ويلي آه يا ويل واي واي اي واي وين حالي چه به روز من آمده است شال رو انداختم و چرخیدم.. ااااااااااااااااااااه طبق اموزشی که دیده بودم..به دستام موج دادم و در همون حال کمرم رو می لرزوندم.. شونه و کمر و باسنم رو همراه ضرب تکون می دادم.. ریشه های لباسم لرزش های بدنم رو به خوبی به نمایش گذاشته بود.. لا تسالني لا از من نپرس نه نپرس مين الي بهوا که من عاشق چه کسي هستم ماعندي غيرك بقلبي غير ازتو کس ديگري در قلبم وجود ندارد و انت الي بهوا و من عاشق توهستم لرزشش رو با ریتم تند کردم.. اینجاش فقط اهنگ بود.. با حالت خاصی همراه با رقص به طرفش رفتم..روبه روش ایستادم.. یه موج به کمرم دادم و پشتمو بهش کردم.. صورتم رو تو حالت نیمرخ قرار دادم.. لاتسالني حبيبي عزيزم از من نپرس مين مثلك بيحبك که چه کسي مانند من دوستت دارد عندك تلاقي الجواب جواب را در خودت خواهي يافت لو تسال قلبك جواب اين سوال در قلب توست روبه روش ایستادم..از پشت نقاب چشمامو دوختم توی چشمای خاکستریش.. شونه م رو بردم عقب و کمی بعد همونطور که به کمرم تیک می دادم به طرفش خم شدم.. نار حبك من زمان آتش عشقت مدتهاست که در من شعله مي کشد يا ويلي اي واي وين شوقك يالي كان کجاست آن همه اشتياق تو که براي ديدن من بود يا عيني اي کسي که مانند چشمم برايم ارزش داري گرمیه دستشو روی کمرم حس کردم..خیلی اروم خودمو کشیدم عقب.. شوق قلبك و الحنان اشتياق قلبت و مهربانيت يا ويلي اي واي ويل ويلي آه ويل واي واي اي واي ناسيني تو من را فراموش کرده اي ااااااااااااااه همونطور که به باسن و کمرم لرزش می دادم..چند دور چرخیدم و رفتم وسط.. لیوان نوشیدنیش دستش بود و با اخم کمرنگی زل زده بود به من.. میخ کمرم شده بود.. با تموم شدن اهنگ ژست خاصی گرفتم.. لیوانش رو گذاشت رو میز.. این پست هم رقص داره..اهنگ هم داره..ولی اهنگ رو باید از اول رقص بهار تا اخرش گوش کنید..یعنی اصلا جا نندازین..چون کارها و نگاه ها و حرکاتشون رو باید می نوشتم دیگه شعر و معنی رو نذاشتم..تمام اهنگ رو همراه رقص گوش کنید.. برای دانلود اهنگ اینجا رو کلیک کنید.. وسط اتاق ایستاده بودم..قفسه ی سینه م از زور هیجان و حرکات رقص بالا و پایین می شد.. چندبار پشت سر هم نفس عمیق کشیدم.. به طرفم اومد..درست روبه روم ایستاد..احساس می کردم دیگه جونی توی پاهام نیست..منی که انقدر به عقایدم محکم بودم..اونا رو با ارزش می دونستم..حالا اینطور جلوی این مرد داشتم می رقصیدم..فقط برای حفظ شرفم.. نمی دونستم قراره باهام چکار کنه..شاید کاری صد برابر بدتر از شیخ های عرب..ولی همه ی امیدم به این بود که هر چی نباشه یه ایرانیه..خون ایرانی توی رگ هاش جاریه.. صداش لرزه به تنم انداخت.. -بد نبود..معلومه با این اهنگ خیلی خوب تمرین کردی..ولی.. با ترس نگاهش کردم..چشماشو ریز کرد ونگاه دقیقی بهم انداخت.. -- باید با یه اهنگ دیگه هم برام برقصی..اهنگی که خودم انتخاب می کنم..فکر نکنم با اون رقصیده باشی..اگر اینبار هم تونستی از پسش بر بیای.. حرفش رو ادامه نداد..عصبانی شده بودم..دستامو مشت کردم و صدامو تو گلوم خفه کردم.. دلم می خواست سرش داد بزنم :عوضی..برات رقصیدم..بست نبود؟!..چرا عذابم میدی؟!.. همون رقص اول هم خیلی رو خودم کار کردم که به چشمش بیاد..اینکه قبولم بکنه..ولی مثل اینکه دست بردار نبود.. اشک توی چشمام حلقه بست..دلم می خواست فرار کنم..از اون اتاق لعنتی..از این ادم پست..از این عمارت..از همه ی ادم هایی که توی این شهر هستند.. ولی ای کاش می شد..همه ی زندگی من شده ای کاش..ای کاش.. باید سکوت می کردم..نباید مخالفت می کردم..می ترسیدم..تهدیدی که کرده بود من رو تا سرحد مرگ می ترسوند.. اینکه منو بده به شیخ های عرب..اون ها هم به بدترین شکل ممکن با کارهای کثیف و غیرانسانیشون روزی هزار بار عذابم بدند.. توی این مدت چیزهای خوبی در موردشون نشنیده بودم..همه ش ترس..دلهره..مجبور بودم سکوت کنم..همه ش اجبار..خدایا پس کی می تونم برای خودم تصمیم بگیرم؟!..دارم دق می کنم.. بدون هیچ حرفی رفت سمت پخش .. دکمه ش رو زد.. صدای اهنگ توی اتاق پیچید..کناری ایستاد و به من خیره شد.. دستامو بردم بالای سرم و همراه با ریتم دستامو تکون می دادم..درست مثل موج دریا..از روی دستام تا روی کمرم.. اروم دستم رو اوردم پایین..همونطور که به کمرم لرزش می دادم چند بار چرخیدم.. زانو زدم..سرمو خم کردم..چندبار موهامو لرزوندم و در همون حال سرمو می چرخوندم..احساس می کردم سرم داره گیج میره..هنوز به این روش عادت نکرده بودم..چشمامو محکم روی هم فشار دادم.. برای اینکه پی به حالتم نبره ..دیگه موهامو تکون ندادم و درهمون حالت که موهام جلوی صورتمو پوشونده بود شونه و قسمت سینه م رو لرزوندم.. بغضم رو قورت دادم..بعد از چند لحظه احساس کردم حالم کمی بهتره..همونطور که شونه م رو با ریتم می لرزوندم از جام بلند شدم.. ریتم جوری بود که باید چندجا رو تیک می زدم وچندجا رو هم باسنم رو می لرزوندم.. نگاهش کردم..با انگشت به نقابم اشاره کرد..یعنی بازش کنم..در حین رقص دستمو اوردم بالا و گره ی نقاب رو باز کردم..نقاب افتاد جلوی پاهام.. هم لبام و هم گلوم از زور اضطراب خشک شده بودند..نفس برام نمونده بود..عرق کرده بودم.. اومد جلو..به بازوم دست کشید..نامحسوس خودم رو کشیدم عقب..با اهنگ چند دور چرخیدم..هماهنگ و مسلط.. دستامو باز کردم..نگاهم به لوستری بود که از سقف اویزون بود..نورش چشمم رو زد..با هر چرخش من لوستر هم دور سرم می چرخید..تموم تلاشم رو می کردم که نظرش جلب بشه.. دیدم باز داره میاد به طرفم..هیچ کاری نکردم..به رقصیدنم ادامه دادم..دستشو به طرفم دراز کرد..بی توجه بهش یه چرخ دورش زدم..پشتم رو بهش کردم..با حرکات موزون وخاصی دستمو اوردم بالا و به کمرم موج دادم.. حرکاتم هماهنگ بود..خواستم برم جلو که از پشت بازوهامو گرفت..سعی کردم با حالت رقص دستمو در بیارم..ولم کرد..چرخیدم و رفتم وسط..می ترسیدم..قلبم دیوانه وار خودشو رو به سینه م می کوبید.. هر قدمی که من با رقص می رفتم عقب اون هم به همون موازات می اومد جلو..می دونستم قصدی داره.. حرکاتم رو تندتر کردم..رفتم وسط اتاق..نگاهش روی من بود..با قدم های بلندی خودش رو به من رسوند..پشتم ایستاد.. درجا ایستاده بودم و کمرمو می لرزوندم..از پشت کمرم رو گرفت..خشک شدم..دیگه نتونستم حرکت بکنم.. خواستم به بهانه ی رقص از تو بغلش بیام بیرون.. ولی سفت منو چسبیده بود.. همون موقع اهنگ هم تموم شد..


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: